نــای دل

حــــــرف دل

نــای دل

حــــــرف دل

نــای دل

تنــهایی خـودم را بـا
آدم هـای مــجــازی پْــر نــمیــکنــم..

تنــهایـی خــودم رو دوسـت دارم
چـون بــوی نــجـابـت مـیدهــد..

تـنـهایـی عــار نـیـست...
اتمـام حـجـت اسـت...

بـا آغـوش هـای بـی در و پـیـکر..

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خنده های کودکی» ثبت شده است

بـچه بـودم بـادبـادکای رنـگی،دلخـوشی هـر روز و هر شبم بود

 

خـبر نـداشتم از دل آدمـا،چـه بـی بـهونه خـنده رو لبم بـود

 

کـاری به جز الک دولک نداشتم،بچـه بودم به هـیچی شک نداشتم

 

بـچه بـودم غـصه وبـالم نـبود،هیـچکی حریـف شـور و حالم نبود

 

بچـه کـه بـودم آسـمون آبـی بـود،حـتی شبـای ابــری مـهتابی بود

.

+برای درک بهتر متن فوق کلیپ حتما مشاهده بشه +

.

  • نای دل

می خـواهـم بـرگـردم بـه روزهـای کـودکی

 

آن زمـان هـا کـه پـدر تـنها قهرمان بود


عـشق، تـنها در آغــوش مـادر خلاصه مـیشد...

 

بـالاتریـن نـقطه ى زمـین شـانه های پـدر بود


و تـنها دردم


 زانـو هـای زخـمی ام از تـوپ بازی در کوچه بود

 

یـادش بـه‌ خـیر بـچگی‌هــا...

 

 هــرکجـای خــونه خــوابت میـبـرد

 

یـکی مـی‌اومد روت پـتو می‌کــشید و صـبح می‌شد..

 

  • نای دل

یــادش بـخیـر...


قـدیمـا میـرفـتیم خـونه مـادربـزرگ هـمه کـنار هـم می خوابـیدیم..

 

تـا نـزدیـکای صبـح ریـز؛ ریـز حـرف می زدیـم و می خندیـدیـم..

 

ولـی الان اکــثرا بــا گـوشـیـشون میـخوابـن..!؟

 

  • نای دل