نــای دل

حــــــرف دل

نــای دل

حــــــرف دل

نــای دل

تنــهایی خـودم را بـا
آدم هـای مــجــازی پْــر نــمیــکنــم..

تنــهایـی خــودم رو دوسـت دارم
چـون بــوی نــجـابـت مـیدهــد..

تـنـهایـی عــار نـیـست...
اتمـام حـجـت اسـت...

بـا آغـوش هـای بـی در و پـیـکر..

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جوان» ثبت شده است

 مـوقـع جنـگ جـوان پـانـزده، شـانـزده ساله را مـیفرستـادیم

خـط مـقدم و مـیگفـتـیم شـجـاع اســت

و بـعد هـم میـشد فـرمانده نخـبه عمـلیات، میشد حسن باقری‌ها...

 

امـا الان...

 

الان حـاضـر نـیستیـم از یـک شغل یـا از چنـدیـن شغل خود بگذریم

و جـایمـان را بـه جـوانی بیکار بـدهیـم تـا خــودش را ثـابـت کـند

میـگوییـم خــام اســت! بــی‌تـجربـه اســت!

 

چـطور آنوقـت کـه میخواسـت دم تـیر بـرود شـجاع بـود و بـا‌تـجربـه؟

امـا الان کـه مـیخواهد روی صنـدلی بـنشیند خـام هـست و بـی‌تـجربـه؟!

 

  • نای دل

دلم یاد بیست سال پیش کرده هـوای بـستـگان خـویـش کرده

همان موقع که دلها شاد بودند همـه دل زنده و آباد بودند

هم کوی و گذر لطف و صفا بود سـخـن از مهـربانی و وفا بود


قدیما زندگی رنگی دگر داشت زمونه ریتم و آهنگی دگر داشت

یه رنگی بود و لطف و مهربانی سٌـرور و جشن بود و شـادمـانی

قدیما هیچکس نامردی نمی کرد کســی ابـراز دلـســردی نمی کرد

چرا بازار نـامـــردی شلوغه چرا مهر و وفــاداری دروغه!؟


چرا مردم شدند در غم گرفتار دلـم تنگه از این آشفتـه بازار

بگو رحَم و مروتها کجا رفت؟ جوانمردی فتوتها کجا رفت؟

بـرادر بـا بـرادر جنگ داره پدر از بچه خود ننگ داره


جوان تا ظهر زیر رختخوابه پدر بیچــاره در رنـج و عذابه

قدیما که همش حرف پسر بود عـصـای پیــریِ دست پدر بود

اکنون برخی پسرها بی بخارند تعصب مَـردی و غیــرت ندارند

 لعنت به این رسم زمونه به این دنیـای بر عکس وارونه

یکی مـاشیـن میـلیــاردی سـواره یکی دیگر موتور سیکلت هـم نداره

یکی درگیر درد بی علاجه یکی دنـبــال وام ازدواجــه

 

  • نای دل