نــای دل

حــــــرف دل

نــای دل

حــــــرف دل

نــای دل

تنــهایی خـودم را بـا
آدم هـای مــجــازی پْــر نــمیــکنــم..

تنــهایـی خــودم رو دوسـت دارم
چـون بــوی نــجـابـت مـیدهــد..

تـنـهایـی عــار نـیـست...
اتمـام حـجـت اسـت...

بـا آغـوش هـای بـی در و پـیـکر..

۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «قدیما» ثبت شده است

بچه کـه بـودیـم آرزومـون بُـزرگ شـدن بـود


بـزرگ کـه شـدیم حسـرت برگشـتن به بچـگی رو داریـم

 

بـچه کـه بـودیم دَرد دل را بـه یـک نـاله می گفـتیم همه می‌فهـمیدند


بـزرگ که شـدیم دَرد دل را به صـد زبـان می‌گوییـم و کسی نمـی‌فهمد

 

بچـه کـه بودیـم، دلمـان بـه جوجـه‌های رنـگی‌مان خــوش بـود


بـزرگ کـه شـدیم، هـمه دلخوشـی‌هایمان رنـگ بـاخـت

 

بچـه کـه بـودیـم، چـه دل‌هــای بــزرگی داشتــیم


حـالا کــه بــزرگـیم، چــه دلــتنگیـم

 

کـاش دل‌هـامون بـه بــزرگی بچــگی بــود


کــاش همــان کــودکی بـودیــم کــه حرفهــایش


را از نــگاهش میتـوان خـــوانــد..

 

  • نای دل

جـشن تـولـد یکـی از قـشنگ تـرین مراسماتـی است

کـه در طـول زنـدگی انسـان وجــود دارد

 

 همـه ما دوسـت داریم  به یـادماندنـی ترین جشن تولد را داشته باشیم

و گـرفتـن یـک تـولـد جالـب با مهمـان های زیـاد

یـا یـک کیـک خـوب میـتـواند جشـن را به یادمانـدنـی کند


 امـا عـده ای هسـتند کـه بـرای بـه یادماندنی شدن

تولدشـان و یـا جهـت دیـده شـدن دسـت به کارهای عجیبی میزنند..!؟

 

گـاهـی بـرخـی عـقایـد اشتـباه رفـته رفـته

در میـان مـردم جـا میـفتـند و خـود منـطق میشوند

مثـل تمـام سالهایـی کـه سـاندیـس ها تـولید شـدند و

تولیدکنندگـان نـوشتند از ایـنجا باز کـنید و ما همچنان از آنجا باز کردیم..

 

  • نای دل

 مـادران دیروز..
مـدرک تـحصیـلی خـاصی نـداشـتند
و مـثل بعـضی هـا لیـسانس و فوق لیـسانس هـم نداشتند

_  _
ولـی آنـقدر مقید به احکـام الهی بودند

که چادرشون رو با دندون نگه می داشتند
یعنی ایـنکه حجابـشون بـراحتی بـدست نیامده

__  __

به مـادر دیـروز افـتخار مـیکنـم کـه
سـواد نـداشـت امـا بـا حـیا بـود


سـواد نـداشت امـا کوه صـبر بـود

در بـرابر تـنگدستی شـوهر


سـواد نداشت امـا غیرتـش

کـور مـیکرد چـشم هر نامحرمی را

__   __

امـا مــادران امــروزی..


میگـویند تحـصیل کـرده هسـتنـد..
امـا یک تـرم که بالاتر میروند

مانـتو و مقنعه هایشان هـم بـالاتر میرود


عجــیب است سـر کلـاس..
جـای بالا رفتـن عـفت و حـیا خـالی اسـت..
و هــر روز غیـبت میـخـورد..

  • نای دل

دلم یاد بیست سال پیش کرده هـوای بـستـگان خـویـش کرده

همان موقع که دلها شاد بودند همـه دل زنده و آباد بودند

هم کوی و گذر لطف و صفا بود سـخـن از مهـربانی و وفا بود


قدیما زندگی رنگی دگر داشت زمونه ریتم و آهنگی دگر داشت

یه رنگی بود و لطف و مهربانی سٌـرور و جشن بود و شـادمـانی

قدیما هیچکس نامردی نمی کرد کســی ابـراز دلـســردی نمی کرد

چرا بازار نـامـــردی شلوغه چرا مهر و وفــاداری دروغه!؟


چرا مردم شدند در غم گرفتار دلـم تنگه از این آشفتـه بازار

بگو رحَم و مروتها کجا رفت؟ جوانمردی فتوتها کجا رفت؟

بـرادر بـا بـرادر جنگ داره پدر از بچه خود ننگ داره


جوان تا ظهر زیر رختخوابه پدر بیچــاره در رنـج و عذابه

قدیما که همش حرف پسر بود عـصـای پیــریِ دست پدر بود

اکنون برخی پسرها بی بخارند تعصب مَـردی و غیــرت ندارند

 لعنت به این رسم زمونه به این دنیـای بر عکس وارونه

یکی مـاشیـن میـلیــاردی سـواره یکی دیگر موتور سیکلت هـم نداره

یکی درگیر درد بی علاجه یکی دنـبــال وام ازدواجــه

 

  • نای دل

یـادش بـخیـر

 

هـر جـمعه خونـه "مادربزرگ" جمـع مـیشدیـم


ریـز تـا درشـت، کـوچک تــا بـزرگ


از هـمهمه‌ی زیـاد، صـدا به صــدا نـمی‌رسـید


آنقَـدَر میگفتـیم و می‌خندیدیم که اصـلاً متوجـهِ گذر زمان نمیشدیم

 

بـوی غـذای مادر بزرگ را تا چـند خیابان آنطرف تر مـیشد حس کرد


روزهای هفـته را روی دورِ تـند میزدیـم تا برسـیم به جمعه


جمعه های بچگی مان را با هیچ روزی عوض نمی‌کردیم

 

گـذشـت و گـذشـت


"مـادربـزرگ" از میـانمان رفـت...دورتـر و دورتـر شدیم


شـاید دیگر در مـاه و یا حـتی در سال یـکبار دورِ هم جمع شـویم


آن هم قـبلش طی می‌کنـیم میزبان اینـترنت داشته باشـد

 

دیگـر از صـدای همهمه خـبری نـیست


همه‌ی سـرها داخــل گـوشی شان هست

 

و جُـک ها و اخــبارِ روز را نـقل قـول می‌کنند


غـذا را از بیرون می آورند و به لـطفِ غــذا کنارِ هم می‌نشـینیم..

 

  • نای دل

اون قـدیما پُـشت بـام ها مـیخوابـیدم و سـتاره ها رو می شمردیم

 

و دلــمون بــه وسـعت یـه آسـمون بــود

 

ایـن روزها چــشم میــندازیم بـه سقـف محـقر اتاقمون

 

و گــرفتـاریـهامون رو یکـی یکـی مـی شماریم

 

قـدیما یه تـلویزیون سیـاه وسفـید داشـتیم و یـه دنیای رنگی


این روزها تلویزیون های رنگی و سـه بعدی و یه دنیای خاکستری

 

یـه زمـانی دامــادها شــب عــروسی از شـدت

 

خــوشــحالی ذوق مــرگ مــی شـدنـد


الان از یـک دامـاد در شـب عـروسـیش میـپرسی

 

چـه حـالی داری مـیگه واسـه ایـن شب آنقدر سختی کشیدم

 

و بـدهکارم کـه میـخوام امشـب زودی تــموم بـشه بَره..

 

  • نای دل

یــادش بـخیـر...


قـدیمـا میـرفـتیم خـونه مـادربـزرگ هـمه کـنار هـم می خوابـیدیم..

 

تـا نـزدیـکای صبـح ریـز؛ ریـز حـرف می زدیـم و می خندیـدیـم..

 

ولـی الان اکــثرا بــا گـوشـیـشون میـخوابـن..!؟

 

  • نای دل

قــدیـما یــادش بــخیـر...

 

وقتی بهترین اسباب بازی هامون..


لـوکـس یـا خـریـدنـی نـبـود ...

 

وقـتی یـه لاسـتیـک کـهـنه ی دوچــرخه..


و یـک تـکـه چــوب تـمـام روزمــون رو پُـر..


از شــادی و شـــور و نـــشـاط مــیــکرد ...

 

گــاهی بــا تـعـجـب از خــودم میـپـرسـم..


اون روزهــا کـجــا رفـــت ...

 

 هــنـوز بــاورم نـمـیشـه..


اون روزهــا دیــگه بــر نـمـیـگــرده ...

 

  • نای دل

یـاد دوران گـذشته بخـیر

 

زندگی که به زیبایی در حـرکت بود تکنـولوژی آن را له نـکرده بود..

 

یاغـی گری هـای مدرن زندگی را تغیـیر نداده بود..!؟


در خـانه همیشه باز بود؛ دلا پر از یـاد خـدا بـود..

 

ز زرق و برق دنیـا دلای مـا جدا بود..!


یـادش بخـیر قـدیما ؛ چای همیشه دم..

 

بساط چای منقلی ؛ جـای god by حـرف مردم یا علی..


یادش بخیر قدیما که دمپـایی جای چکـمه بود

 

بـجای آزیتا و رزیتا نامها فاطـمه و نجمه بود..

با گـذر زمان گذشته هم درگذشت...

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دلـــنـوشتـه خــودم

  • نای دل


‏اولـیـن شــبکـه‌های اجــتـماعی..


 دم در خــونـه‌ هـا شــروع شــد..


جــایی کـه مـامـان‌هـا میـنشـستـند..


 ســبزی پــاک میــکردن..


دخــتر؛ شــوهــر مــیـدادن..


عــروس مـیــگرفــتـن..


اخــبار رد و بــدل مـیـکردن...

 

از اوضـاع هــم دیـگه خـبـر داشـتن..

 

  • نای دل