بـه مـا گفـتند بـاید بـازی کنـید
گـفتیـم بـا کـی؟
گـفتـند بـا تـیم دنـیا
تـا خـواستـیم بـپرسیم بـازی چـی؟
.
.
سـوت آغـاز بـازی رو زدن
فقـط فهمیـدیم خـدا تـو تیـم ماست
بازی شروع شد و دنیا پشت سر هم به ما گل میزد
ولـی نـمیدونم چـرا هر وقت به نتیجـه نگاه میکردم
امتـیاز هـا بـرابـر بــود.
.
.
تـو هـمین فـکر بـودم کـه خـدا زد پشتم و خـندید و گفت :
نـگران نـباش تـو وقـت اضـافه میـبریم حـالا بازی کـن
گفتـم آخـه چـطـوری؟
.
.
بـازم خنـدید و گـفت: خیلی ساده
فـقط پـاس بـده بـه مــن
بـاقـیش بـا مــن....
پــس الـهى بـه امید تو
.
.
✳️وقَالَ رَبُّکُمُ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ
و پروردگارتان فرمود مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم
.
.
اعتمـاد بـه خـدا
کوه ها را کوچک نمیکنـد
بالا رفتن از آن را آسان میکند...
.
.
پ/ن:توکل به خدایت کن کفایت میکند حتما....
.
.
و اما بعد...
اینجا دست نوشته های یک اخوند، روحانی ،طلبه ، کشیش
ویا هر عنوان دیگری که می چسبانید را نمی خوانید!
اینها احساسات آنی کسی است که از اصل خویش دور افتاده است ...!