نــای دل

حــــــرف دل

نــای دل

حــــــرف دل

نــای دل

تنــهایی خـودم را بـا
آدم هـای مــجــازی پْــر نــمیــکنــم..

تنــهایـی خــودم رو دوسـت دارم
چـون بــوی نــجـابـت مـیدهــد..

تـنـهایـی عــار نـیـست...
اتمـام حـجـت اسـت...

بـا آغـوش هـای بـی در و پـیـکر..

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تعهد» ثبت شده است

چقــدر زیبـا اسـت...

زندگــیِ زنــی که مـــردی دارد کـه از خیالــش 

 

خیـالِ هیــچ نامحـرمی عبــور نمیکنــد...


و مــردی کـه زنـی دارد کـه

 

خیالــش راحت اسـت کـه او بیخیالِ عشقــش نمیشـود...


زنــی کـه مــردی دارد کـه از عروسکـ های خیابانـی چشــم میدوزد

 

کـه نگاهـش فقط سهــم عــروسِ خانـه اش باشــد...


و مــردی کـه زنـی دارد کـه با حجاب و عفتــش

 

قــدردان پاکــی چشـمانِ مــرد خانـه اش هسـت...



زنــی که مــردی دارد کـه در خیابان بـه دخترهای مـردم تنــه نمیزنـد

 

تا تنه ی درخت زندگـی هیـچ دختـری نشکنـد...


و مــردی کـه زنــی دارد کـه سربـه زیـر از گوشــه ی خیابان راه میـرود

 

تا گوشــه ی دله هیــچ مــرد "سـر به هوایـی" را اشغـال نکنـد...
 

  • نای دل