نــای دل

حــــــرف دل

نــای دل

حــــــرف دل

نــای دل

تنــهایی خـودم را بـا
آدم هـای مــجــازی پْــر نــمیــکنــم..

تنــهایـی خــودم رو دوسـت دارم
چـون بــوی نــجـابـت مـیدهــد..

تـنـهایـی عــار نـیـست...
اتمـام حـجـت اسـت...

بـا آغـوش هـای بـی در و پـیـکر..

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خونه های قدیمی» ثبت شده است

یـادش بـخـیر قــدیما کـه..

 

بـی کلاس بـودیـم بـیشـتر دورهـم بـودیـم و چـقدر خـوش میـگذشت

 

و هـر چـقدر بـا کـلاس تـر مـیشیم از هـمدیگه دورتر مـیشـیم.

 

قـدیما کـه بـی کـلاس بـودیـم..

 

 مـوبایل و تلـفن نـبود و واسـه رفـت و آمـد وسیله شخـصی نبود

 

همیشه خونه ها تمیز بود و آماده پـذیرایی از مهمونا بـود خوشحال میشدیم

 

چـون مهـمون میـومد و بـه ســادگی مهــمونی بــرگزار مـیشد

 

 چــون بـی کلاس بــودیـم..

 

آشپزخونه ها اوپن نبود و گازهای فردار و ماکروفر نبـود و از فست فود خبری نبود

 

ولـی همیشه بـوی خوش غـذا آدمو مـست میکرد و هر چند تا مهمون هـم که میومد

 

همــون غــذای موجود رو دورهم مـیخوردیم و خـیلی هـم خوش میگذشـت.

 

تــازه چــون بـی کلاس بـودیـم..

 

میـز نـاهارخوری و مُبل هم نـداشتـیم و روی زمـین و چهارزانـو کنار هم مینشستیم

 

و میگفـتیم و میـخندیـدیـم و با دل خوش زنــدگی می کردیم

 

لعـنت بـر ایـن کلاس که ما آدما رو اینـقدر ازهم دور کـرده و اینقدر اسـیر کلاسیم

 

کـه خیـلی وقــتا خـودمونم فــراموش می کنــیم!!


  • نای دل

قــدیـما..!؟


یـه پـنجـشـنـبه ؛ جـمـعه بــود..


یــه خــونــه مــادربــزرگی بــود..


ولـی ایــن روزها کــه پـر از تـعـطیـلیه..!؟


امــا کــو مــادربــزرگ ..؟


کــو اون فــامـیـل ..؟


کـــو اون خــونــه ..؟

 

بــا هــم بـودنــها را قـــدر بـدانیـم..

 

  • نای دل